نیمانیما، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

نیماجون

عکس و اس ام اس شب یلدا

  شب ولادت میترا ،الهه ی مهر بر آن شویم همانند پیشینیان اهریمن وجودمان را مغلوب ساخته تا روشنایی مهر و محبت در دلمان جوانه زند و بذر عشق و دوستی طولانی ترین شب سال را منور كند.. یلدا مبارک   تو خوبی....تو بهترینی....تو تکی اینم از هندونه شب یلدات. بذارشون تو یخچال خنک شه ! یلدا مبارک   روی گل شما به سرخی انار ، شب شما به شیرینی هندوانه ، خندتون مانند پسته و عمرتون به بلندی یلدا شب یلدا مبارک       ...
29 آذر 1390

مجمع جهانی علی اصغر

امروز صبح تو همه ایران مراسم شیرخوارگان حضرت علی اصغر برپابود تو همدانم این مراسم تو حسینه امام برپا بود،نیما جونم که به اتفاق خانواده تو مراسم شرکت کرد. وای فدات بشم الهی ، مثل همیشه ساکت و آقا بودی نه گریه، نه نحس بازی فقط وقتی مداحه اوج می گرفت توهم باهش همصدا می شدی و بلند بلند "ددد ددد  دده" می کردی! ...
11 آذر 1390

آش نذری

پارسال این موقع ها وقتی نیما کوچولو هنوز پاهای کوچولوترشو کاملا" تو این دنیای بزرگ نذاشته بود یعنی تو شکم مامانیش بود، مامان و بابا نذر کردن که اگه صحیح و سالم به دنیا اومد آش بپزنن و تقسیم کنن هرچند روز خاصی رو تعیین نکردن ولی به مناسبت این ایام تصمیم گرفتن نذرشونو تو محرم ادا کنن و بهترین روز رو امروز پنج شنبه پنجم محرم (١٠ آذر) انتخاب کردن. از یه هفته قبل کار مامان شروع شد نخود و لوبیا و... بپز،سیر و پیاز خرد کن و سرخ کن ،  بابا هم خریدارو کم کم انجام داد تا بی ماشینی زیاد به چشم نیاد. خلاصه امروز آش پخته شد و به سلامتی بین آشنا و غیر آشنا تقسیم شد نیما هم تو همزدن آش کم...
11 آذر 1390

تسلیت ماه محرم

السلام ای وادی کرببلا / السلام ای سرزمین پر بلا السلام ای جلوه گاه ذوالمنن / السلام ای کشته های بی کفن . . . الم همه قطره و دریاست حسین ، خوبان همه بنده و مولاست حسین ، ترسم كه شفاعت كند از قاتل خویش ، از بس كه كَرَم دارد و آقاست حسین فرمانده عشاق دل آگاه حسین است بیراهه مرو‎ ‎ساده ترین راه حسین است ازمردم گمراه جهان راه مجویید نزدیك ترین راه به الله حسین است فرا رسیدن ماه محرم را به عزادارن راستینش تسلیت عرض می کنیم . ...
7 آذر 1390

دست درد

چهارشنبه ٢ آذر ظهر که نیما می خواست بخوابه شروع کرد به گریه وهرچی می کردم آروم نمی شد .دستش رو که تکون می دادم شدت گریه اش بیشتر می شد خیلی ترسیدم تا اینکه نیما خوابید وقتی که باباش برگشت بهش که گفتم دست نیما دردمی کنه ودستش تکون نمی ده بابا هم  تمرینش رو کنسل کرد. دودل بودیم که ببریمش دکتر ارتوپد یا کودکان یا صبر کنیم شاید خودش خوب بشه بالاخره بعد از مشورت با عمه برای ساعت ٧ ازخانم دکترخودش وقت گرفتیم  وقتی برای معاینه لختش کردیم وروی تخت خواباندیم خانم دکتر دو تا گوی چراغدار داشت که هرکدام یه دسته داشت (چیزی شبیه به یه گرز کوچک) وقتی هرکدام از اینا رو سمت چپ نیما می گرفت ...
7 آذر 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیماجون می باشد